یوسف مشهدی فراهانی
yosef mashhadi farahani
قالب وبلاگ

( يه كيسه آرد )


خيلي وقته كه مي خوام حرف بزنم ، اما هر چي سعي ميكنم نميدونم چه جوري ! نه اينكه نميدونم چي ميخوام بگم ! نه ، ميدونم . اما نميتونم راهي برا گفتنش پيدا كنم . راستش تا قبل از اين فكر ميكردم حسابي تو حرف زدن واردم حتي در حد بوندس ليگا شايدم بيشتر اما حالا چي شده كه اينجا كم آوردم ، نميدونم . البته يكي از دلايلي كه برا خودمه اينكه خيلي دوست دارم حرفايي كه ميزنم همش راست باشه و اصلا دروغ توش نيارم و همين علت هم كافي كه بعضي وقتها حرف زدن آدما هم مثل بغض تو گلو شون ميمونه . خدا كنه تا حالا برات پيش نيومده باشه كه بغض راه گلوتو بگيره . خيلي سخته درست مثل حالا كه مي خوام حرف بزنم ، اما ....

 

(A bag of flour)

That I speak too long, but I know what I'm trying! I need not say what! No, Mydvnm. But I can not find a way to say. I think before I speak my account Vardm maybe even more in the Bundesliga but now here's what that little thing, really. Of course one of the reasons for the Khvdmh Hrfayy love that I'm right and I do not really lie, and why not Nyarm sometimes talk like hatred I love Sean cerebellums throat. I want to do that for you before God Nyvmdh Glvtv going the way of hatred. Now that I like very hard to speak, but


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 25 آذر 1390برچسب:, ] [ 1:4 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

تا کنون به این مطلب اندیشیده اید که چگونه میشد اگر یک روز زندگی بدون زبان را تجربه میکردیم ؟

اگر قادر به تکلم نبودیم چه میشد ؟

آیا اطرافیانمان از نداشتن زبان تکلم ما ، خوشحال میشدند ؟

و یا بسیاری از شنیدنیهای ما محروم میگشتند ؟

شما چه میگویید ؟

بزودی با هم ، یک روز بدون زبان ، را تجربه خواهیم نمود و ................

 

?Have you ever thought how it would if you were to experience a life without language

?What did not you speak

?We do not speak the language of those around you, being happy

?Or deprived of many of our Shnydnyhay Mygshtnd

?What say you

Coming together, a day without speaking , and will experience



موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 23:8 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

«  پرواز  »


            تصورشم نمیشه کرد! ازاینجا انقدرهمه چیزرو قشنگ بشه دید ، انقدرزیبا ، اینجا ستاره ها رو بهتر میشه  دید  ، درخشنده تر، خیلی قشنگن ، تا حالا انقدر زیبایی رو با هم  یه جا  ندیده  بودم  آسمون آبی از اون آبی هایی که  تو نقاشیهای  بچگیمون بود خیلی قشنگه ، واقعاً قشنگه  یه موقع احساس میکنم که آسمون همون دریاست ، دریا که بود زیر پام بود ، آسمون که شد  بالای سرم  یه موقعی دعا میکردم زودتر بزرگ بشم تا بتونم ستاره های آسمون رو بچینم ، یکی برا بابام ، یکی برا مامانم ، یکی برا داداش بزرگه و یکی هم اختصاصی برا آبجی کوچیکه و یکی هم برا ....... وایسا ببینم تو که همه ستاره ها رو داری برای این و اون میچینی پس ستاره من کو ؟ نکنه من اصلا ستاره ای ندارم ؟

 

"Flight"


             Tsvrshm will not! I see myself here Chyzrv Anqdrhmh, Anqdrzyba, out here I can see better, more radiant, very Qshngn, ever since I saw it was so beautiful with blue sky blue of my paintings that I was Bchgymvn very beautiful, really beautiful when the sky I feel the same sea, the sea was under the Palm, the sky was over my head when I pray to get ahead of the big stars in the sky I want Bchynm, one for dad, one for mom, one for big brother and one for specific time and one for small Bjy ....... Stop when you see all the stars have to do this and I love it Mychyny the stars? I'm just a star


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 22:5 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

اجازه !!


              خیلی سخت بود . هر موقع میخواستم چیزی بگم ، چیزی بخوام ، حرفی بزنم ، اظهار نظری بکنم و خلاصه میخواستم بگم بابا منم هستم ، بخدا منم حرفایی برای گفتن دارم . یه صدای درشت میگفت : باید اول اجازه بگیری ! میگه به تو یاد ندادن تو حرف دیگران ندویی ؟ و بدون اجازه حرف نزنی ؟ یه موقع هایی هم میگفتن : عزیزم ! باید اول اجازه بگیری بعد اگه اجازه دادن اون موقع با رعایت ادب و احترام حرفتو بزن . این دومی رو مادرم میگفت . روحش شاد . صد البته این دومی برام خیلی شیرین تر و دلپسند تر بود . راستش منم یاد گرفتم و همیشه اول اجازه میگرفتم . بابا اجازه است منم یه چیزی بگم ؟ مامان اجازه است ..... ؟  یه ذره بزرگتر شدم و رفتم مدرسه
.........

Allowed

               It was very difficult. Whenever I say something, anything Bkhvam, say me, say I wanted to summarize my statement and I am really Hrfayy I have to say. A coarse voice said to be the first Bgyry! I do not remember talking to you Ndvyy others? Nzny without permission letter? When I have time Mygftn: Baby! First let me be Bgyry after allowing him time to observe what Hrftv courtesy and respect. The latter I would tell my mother. God bless his soul. The latter of course I was much sweeter and more delightful. I learned and I would always let the first. It has allowed me to say something? Mom is allowed ..... ? I got a bit older and I went to school
.........l
 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:12 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:11 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:5 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یوسف مشهدی فراهانی و آدرس parvaz1404.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 122
بازدید کل : 3176
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

خطاطي نستعليق آنلاين

Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی
ایران رمان