چون تمرین کرده بودم اجازه گرفتن رو اونجا هم میگفتم : خانم اجازه ؟ آقا اجازه ؟ ... اجازه ؟ بعدشم وارد دنیای بزرگترها که شدم چون خیلی خوب تمرین کرده بودم خیلی خوب یاد گرفته بودم اجازه گرفتن رو ، این مطلب به دردم خورد و یه سره به همه میگفتم : آقای رئیس اجازه است ؟ قربان اجازه است ؟ آقای مدیر کل اجازه است قربان ؟ تا اونجا که وقتی کارآرایی این آموزه رو میدیم ، تو خیابونها میگفتم : آقای پلیس اجازه است از این طرف برم ؟ یا اجازه است که از اون طرف برم ؟ بعضی وقتها هم که پلیسی نبود از چراغ راهنما اجازه میگرفتم اجازه است برم ؟ تازه اینکه همه ش نیست . این اجازه یه رمزی بود که همه جا به کار میامد . مثلا تو تره بار وقتی برای خرید میرفتم یا سوپر مارکت یا نمیدونم هر جای دیگه برای همه چی باید اجازه میگرفتم . ببخشید آقا اجازه دارم ؟ ببخشید ، عذر میخوام خانم اجازه دارم ؟ خلاصه زندگی قشنگی بود همه ش اجازه . سرتاسر اجازه مهم نبود که اصلا باید اجازه میگرفتم یا نه مهم این بود که یاد گرفته بودم بهر حال اجازه رو بگیرم . از این بابت خیلی هم خوشحال بودم . یه جورایی همه من رو به خاطر این رفتار تائید میکردند و بعضا میشنیدم که میگفتن طرف خیلی مبادی آدابه . آدم فهمیده و با کلاسی . هر چند بعضی ها هم یه جوری نگاه میکردند که نیاز به گفتن نبود از چشماشون میشد فهمید که دارن میگن یارو چه اسگلی و .... این قسمت اصلا مهم نبود . قسمت اولش مهم بود که بیشترشم مال قسمت اولش بود .
خیلی قشنگ بود . خیلی قشنگ . یه زندگی سرتاسر اجازه . اجازه برای همه چی . اجازه برای حرف زدن . اجازه برای راه رفتن . اجازه برای حرف زدن . اجازه برای راه نرفتن . اجازه برای خوردن . اجازه برای نخوردن . این یکی خیلی با مزه است شاید باور نکنیم تو زندگی من برای نخوردن هم باید اجازه میگرفتم . چرا ؟ خوب معلومه دیگه . اگه خدای نخواسته یه بار نمیخواستی غذا بخوری باید به 1001 سئوال تستی و تشریحی جواب میدادی که چرا ؟ چرا ؟ وچرا ؟ راستش آنقدر این سئوال و جوابها سخت بود که یه موقعی اصل موضوع رو فراموش میکردم . خلاصه خیلی اجازه میگرفتم . چی ؟ برای چی اجازه میگرفتم ؟ خوب گفتم دیگه برای همه چی . این چه سئوالیه ؟ نه ! میدونم باید برای همه چی اجازه میگرفتی . اما اصلا چرا باید اجازه میگرفتی ؟ برای چی باید اجازه میگرفتی ؟ راستش خودم چند بار به این فکر افتادم که برای چی باید اجازه بگیرم ؟ یه چند باری هم این سئوال رو از این و اون پرسیدم . یه موقعی بابام میگفت : بچه ای که برای کارهاش اجازه بگیره بچه خوبی ، همه دوستش دارن . گفتم باباجون یعنی فقط بچه ها باید اجازه بگیرن ؟ یه کم اخماشو تو هم کشید و گفت : نه پس باباها هم باید اجازه بگیرن ؟ معلومه دیگه بچه ها چون خیلی خوب و از بد تشخیص نمیدن . برای اینکه تو کارهاشون دچار اشتباه نشند ، باید اجازه بگیرن . تو هم قبول کردی ؟ آره دیگه اولا جواب کاملا قانع کننده بود و دوما اگه قبول نمیکردم چکار میکردم ؟ خوب بعد . بعد چی ؟ بعد از اینکه بزرگ شدی که درست و غلطی رو تشخیص میدادی ، دیگه برای چی باید اجازه میگرفتی ؟ خودم همینو میگفتم . تا بچه بودم خوب شاید برای بزرگ شدن باید اجازه میگرفتم چون باباجونم میگفت . اما بعد که بزرگ شدم برای چی دیگه باید اجازه میگرفتم ؟ خودمم نفهمیدم . دیگه عادت کرده بودم برای چیش دیگه مهم نبود . جالب اینه که دیگه الان از بچه ها هم اجازه میگیرم . خوب بالاخره باید به بچه ها هم یاد بدم که آدم بزرگا هم باید اجازه بگیرن . راستش بعد از 48 بار تکرار کلمه اجازه هنوزم نفهمیدم برای چی باید اجازه بگیرم . شما فهمیدید ؟
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->