یوسف مشهدی فراهانی

یوسف مشهدی فراهانی
yosef mashhadi farahani
قالب وبلاگ

نه بابا هول نشو نوبت به تو هم میرسه . تو آسمون انقدر ستاره هست که به همه میرسه . کسی هم بی ستاره نمی مونه . اما تو داری ستاره های بزرگتر رو برا خودت جدا میکنی و برا من ممکنه از اون کوچولوهاش بمونه !.
 نه بابا چی میگی . ستاره که کوچیک و بزرگ نداره . ستاره ، ستاره است . برا بعضی ها دورتر و برا بعضی ها نزدیکتر اونم علتش ستاره ها نیستند که دورترند علتش خودشونن که از ستاره هاشون دوری میکنن .
خیلی خودمون رو اسیر ستاره ها نکنیم آخه همه قشنگی این بالا که ستاره هاش نیست . این بالا خیلی چیزای دیگه هم هست ، مثل یه آرامش واقعی بدور از جنجال و هیاهو بدور از کشمکشهای زمینی ها . آره یه آرامش واقعی . دیگه لازم نیست هی مواظب خودت باشی ، تو خیابون که راه میری از ماشینها بترسی و تو پیاده رو که راه میری ، نمیدونم از موتوریها و دست فروشها و ... نه این بالا دیگه از این چیزا خبری نیست .
راستش شما مجبورم کردید به اون چیزا فکر کنم همین اندازه ام عیش اینجام رو بهم زدید . گفتم این بالا خیلی قشنگه هر چی سر جای خودشه و بدون مزاحمت برای اون دیگری ، این بالا کسی جای کسی رو تنگ نکرده ، این بالا کسی پاشو تو کفش یکی دیگه نکرده ، این بالا کسی از دیوار کسی بالا نمیره . این بالا کسی به کسی نگاه جور دیگه ای نمیکنه . این بالا کسی به کسی زخم زبون نمیزنه . این بالا کسی به کسی دروغ نمیگه . این بالا همه چی راسته ، همه چی جای خودشه ، همه چی رنگ خودش رو داره همه چی ........ مختصر کنم این بالا همه چی قشنگه ، خیلی هم قشنگه . حالا که این بالام تازه میفهمم که چقدر اشتباه کردم . آخه فکر میکردم برای این بالا اومدن باید بزرگ بشم . اما حالا میبینم نه ، قرارنبوده که بزرگ بشم قرار بوده بالا بیام . همشم در گوشم میگفتن خودتو بکش بالا تو مال این بالایی اما ...... حالا میفهمم که باید بالا میومدم نه اینکه بزرگ میشدم . دعوا هم از همینجا شروع میشه ، اینجا که فکر میکردم باید بزرگ بشم و وقتی بزرگیم به اندازه ای که لازم بود نمیشه ، پس باید هر چی جلو دستم میومد رو میذاشتم زیر پام تا شاید یه وجب دیگه بزرگتر میشدم غافل از اینکه اون بیچاره ای رو هم که زیر پام میذاشتم ، اونم دلش میخواست بزرگ بشه تا بیاد این بالا . اشتباه کردم . بد ، اشتباه کردم . ای کاش میشد یه جوری برگردم و ازشون معذرت خواهی کنم . بهشون بگم منو ببخشند ، بخدا منظوری نداشتم فقط خودمو میدیدم و بزرگ شدن خودمو . تو رو خدا منو ببخشید ! با همتونم ، همه اونایی که به نوعی من زیر پاشون گذاشتم و از دست من سخت دلگیرن اگه بتونم و یا مجالی داشته باشم قول میدم جبران کنم !
            حالا این بالام خدا پدر اونی رو بیامرزه که بهم پریدن یاد داد . یعنی اول دو تا بال بهم داد و بعدشم پریدن و بهم یاد داد . راستی میدونستی برای بالا رفتن نیاز نیست کسی رو زیر پا بگذاری ؟ باید دو تا بال قشنگ داشته باشی و شوق پریدن و یکمم مهارت پریدن ، اون موقع کار به اینجا میرسه . راستی یادمون باشه موقع پریدن اصلا زیر پامونو نگاه نکنیم . یه جور دلبستگی و وابستگی است که نمیزاره اوج بگیری یه جورایی انس به پایین و یه جورایی هم ترس از ارتفاع . پس برای بهتر بالا رفتن فقط به بالا باید نگاه کرد اون موقع است که هر چی بالا میری بازم دلت میخواد بالاتر بری تا اونجا که یه موقع اگه به پائین نگاه کنی ، دیگه پائینی نمیبینی و اینجاست که تعلق خاطرت از پائین برداشته شده و کنده شد . و حالا جای خودت رو این بالا میبینی و حس میکنی راست راستی مال این بالا بودی و .......
        چه جای خوبی اون موقع که پائین بودی اونهمه دل مشغولی ها و دل نگرونی ها ، اونهمه کجی ها و کاستی ها ، اونهمه تلاش برای ندیدن دیدنیها و برای دیدن ، دیدنیها . نشنیدن ، شنیدنیها و شنیدن ، نشدنیها که عجب تلاش بیهوده ای ، برای گفتن نگفتنی ها و برای نگفتن ، گفتنی ها . مثل اینکه اون پائین راستی راستی همه چیز یه جورایی بر عکس بود . تا حالا فکر کردید که نکنه آینه ها هم اون پائین همه چیزا رو بر عکس نشون میداده . اگه اینجور بوده باشه ، یعنی اونی رو که تو آینه از خودمون میدیدیم به واقع اون خودما نبودیم ، پر بیراه هم نیست . ما تو آینه کی بدی ها رو دیدیم ، کی زشتیها رو دیدیم ، کی تلخی ها رو دیدم . هر چی دیدیم خودمون بود و خودمون و بس . اون پائین هر چی میدیدم همشون به نوعی مال ما بود . چه اونایی که مال ما بود و چه اونایی هم که مال ما نبود . یه جورایی فکر میکردیم مال ماست و برای تصاحب مال خودمون دیگه آنچه که نباید میکردیم ! تا مالی که مال ما نیستم مال ما بشه . حتی تا اونجایی هم پیش میرفتیم که برای " ما " شدن نیاز بود " من " باشم با " یکی " دیگه . اما صد افسوس هیچ موقع نشد حتی برای یه لحظه رو که با وجودش و حضورش به من کمک کرده بود تا " ما " بشم  رو  مال  خودم دونستم  با  اون " ما " شدم اما بعدش دیگه نگذاشتم از اون یکی دیگه هیچ اثری بمونه و در واقع یه " ما "  ، " من " گونه به تمام معنی از کار در اومد .
      الان برا این موضوع هم خیلی ناراحتم . یعنی اون یکی دیگه چی شد ؟ الان کجاست ؟ چه کار میکنه ؟ آیا بخاطر خودخواهیهای من ، من رو میبخشه ؟ نمی دونم یعنی خدا کنه منو ببخشه ! راستش خیلی دلم میخواست الان اینجا بود و با هم ما میشدیم و این حس رو با هم تجربه میکردیم ! دیدی خیلی سعی کردم که اینجا من ! نگم . خیلی سخت بود اما برا تمرین خوب بود . از این به بعد هم میخوام یاد بگیرم همه چیزای خوب و با هم تجربه کنیم تا " ما " تجربه کرده باشیم . چیزای بد و فقط خودم تنهای ، تنها . نمیخوام هیچ کس دیگه رو تو این قسمت با خودم شریک و همرا کنم . دیگه نمی خوام برا بالارفتن ازپای یکی دیگه آویزان بشم و یا پا رو سر یکی دیگه بذارم .(خدا جونم کمکم می کنی ؟! )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 22:5 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یوسف مشهدی فراهانی و آدرس parvaz1404.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 124
بازدید کل : 3178
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

خطاطي نستعليق آنلاين

Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی
ایران رمان