یوسف مشهدی فراهانی
yosef mashhadi farahani
قالب وبلاگ

بسمه تعالی

بیا تا ساز رابطه کوک کنیم تا به تار معرکه برقصیم .

خواستم بچگانه بنویسیم ، دلم نیامد یعنی نتوانستم باور کنم عمرم چنین کوچک است . خواستم بزرگانه بنویسم ، نتوانستم ، نمی خواستم دروغی بنگارم که خود باور ندارشته باشم . یعنی باورم نشد که کودک دردانه ام که عمر شیرینم را برایش نهادم هنوز بزرگ نشده . مانده ام حیران . می توانی بگویی چگونه بنویسم ؟!

من می نویسم تو بخوان به هر زبان که می دانی .

فرزندم : دنیا نباشد مگر بر پایه رابطه ، ارتباط و ارتباط تحقق نپذیرد مگر بر......


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, ] [ 17:2 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ] [ 13:12 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

گفتگو با خدا



در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم .

خدا پرسید : پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی ؟

من در پاسخش گفتم : اگر وقت دارید .

خدا خندید و گفت : وقت من بی نهایت است .
در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم :..........



THE INTERVIEW WITH GOD


I dreamed I had an interview with God

“So you would like to interview me?” God asked

“If you have the time” I said

God smiled. My time is eternity
What questions do you have in mind for me

What.........i


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ] [ 11:6 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

رز درون

شخصی گل رزی را کاشت و تا قبل از گل دادن منظم از آن مراقبت و آبیاریش کرد

غنچه ای که بزودی می خواست شکوفا شود را مشاهده کرد ، اما .....

The Rose Within

A certain man planted a rose and watered it faithfully and before it blossomed, he examined it...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ] [ 10:57 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ] [ 20:19 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

 آهسته آهسته

 رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود

رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود

شاید بتوانیم از عشق به عنوان قدیمی‌ترین مفهوم بشری یاد كنیم و حتی ممكن است گاهی در حیوانات نیز رفتارهایی ببینیم كه بشود آنها را عشق تلقی كرد. عشق از آن واژه‌هایی است كه ابهامات زیادی دارد و تعاریف بسیاری از آن كرده‌اند. یكی از مباحثی كه با عشق مطرح می‌شود، بحث دوست داشتن است و برخی این دو را یكی می‌دانند، ولی به نظر می‌رسد كه :

عشق چیزی فراتر و بیشتر از دوست داشتن باشد،

چرا كه ما خیلی‌ها را دوست داریم اما عاشق آنها نیستیم

و خیلی‌ها هم هستند كه نسبت به آنها كشش داریم ولی لزوماً آنها را دوست نداریم و وقتی نیستند برای ما مهم نیست.

 به همین دلایل می‌توانیم بگوییم :


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, ] [ 8:24 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

  عمری به انتظار جمعه نشستم نیامدی

جمعه به انتظار جمعه نشستم نیامدی

چشمم به راه بود و نگاهم به پنجره

آمد بهار و بهارم نیامدی

گویند در بهار که گل میکند ظهور

آمد بهار گل زهرا (س) نیامدی



موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, ] [ 23:13 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

خالق عشق

        و ما عشق را آفریدیم و تو چه میدانی که عشق چیست ؟ ما تو را از خاک عشق آفریدیم و بر آن آبی از عشق زدیم تا گل شد و از آن تو را ساختیم .بر ساخته تو از عشق خود دمیدیم تا تو را جانی از عشق بخشیدیم . و تو چه میدانی که عشق چیست ؟ از تو از عشق می پرسند بگو که شما از عشق نمی دانید جز اندکی .

و به کدامین گناه ( عاشقی ) را کشتید ؟ برایتان نگویم از عشق . شاید پند بگیرید . و به یاد بیاورید آنگاه که بنده مان را ، مهر عشق زدیم و بر این گناه ناکرده ایشان به عسر راندیم و فرقت خویش ....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, ] [ 12:33 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

خدا از نگاه ملاصدرا

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود
یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

.....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ] [ 9:23 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

تردیدها به ماخیانت می کنند تا به آنچه لیاقتش را داریم نرسیم

(شکسپیر)

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 1 دی 1390برچسب:, ] [ 1:4 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

چه روزهای سختیه ! خیلی سخته ، خیلی سخت میگذره . یا بهتر بگم جالب نه سخت چرا که ما آدما یاد گرفتیم برای اهمیت دادن به حرفامون با شدت و حدت طرح موضوع کنیم . بهر حال بهتر بگم جالب ، روزهای جالب ، جالب از این نظر که عجیب درگیر ایفای نقش شدم . آره درسته ایفای نقش ، راستش یه جورایی همه ما داریم نقش بازی میکنیم . حتی تو زندگیمون ، اگر بخوام غلو کنم با خودمونم داریم نقش بازی می کنیم . نگو نه ! که باور نمی کنم . آره تو هم داری نقش بازی میکنی ، یعنی همین انکارتم نقشه ! جونم براتون بگه البته نقش داریم تا نقش یه موقع یه نقش کمرنگ و یه موقع یه نقش پر رنگ . یه موقع نقشی که بازی میکنیم از درجه اهمیت بیشتری برخورداره . اما نقش ، نقش برای ایفای اونم باید به همون مقدار ارزشش مایه گذاشت برا اینه که میشه گفت نقشی که این روزها بازی می کنیم ، سخته شایدم یکم سخته فعلا نمی تونم یا نمی دونم باید صبر کنم ببینم چی از کار در میاد . خدا رو چه دیدی شاید یه روزی به ما هم از این جایزه ها دادن نمی دونم سیمرغ بلورین ، اسکار ، ........ از همین چیزا . اما یه فرق عمده اجرای این نقش رو میدونم که اگر درست از آب در بیاد اولین نفری که از اون منتفع میشه خود منم . گفتم نقش می دونید برای اجرای یه نقش لازمه هنر پیشه حس بگیره و منم دارم اینکار رو میکنم تا جایی که حتی کارگردان هم تحت تاثیر اون حس هنرپیشه قرار بگیره هر چند یه جورایی تو دلش می دونه که این یه نقشه و فقط برای رسیدن به یه هدف خاص که براش برنامه ریزی کرده بود . اما قرار نیست اینا رو کسی بدونه !!!!

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, ] [ 22:36 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

هر وقت خواستي بدوني کسي دوستت داره تو چشماش زول بزن تا عشق رو تو چشماش ببيني

اگه نگات کرد عاشقته

اگه خجالت کشيد بدون برات ميميره

اگه سرشو انداخت پايين و يه لحظه رفت تو فکر بدون ، بدونه تو ميميره

و اگر هم خنديد بدون اصلا دوست نداره


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, ] [ 22:26 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

"هيچ سؤالي ندارم"

 

مي خواستم سؤال كنم ! بپرسم ؛ اما نه ! سؤال نمي كنم . هيچي نمي پرسم . شايد اينجوري بهتر باشد . يعني حتماً بهتره ! راستش بهم گفتن اينجوري بهتره . منم ديگه سؤال نكردم و پذيرفتم كه اينجوري بهتره . البته نه اينكه سؤال ندارم ، نه ! راستش خيلي هم سؤال دارم ؛ ولي اولاً نمي دونم از كي بايد بپرسم . ثانياً چه جوري بايد بپرسم كه هم سؤال شونده زير سؤال نره و هم پاسخ به سؤال يه چالش بزرگتر نشه . اما نه ، بازم ميگم نه . اگر هم ازم پرسيدن سؤال نداري ؟ يه جوري مي پيچونم كه راستي راستي فكر كنن سؤال ندارم . اينجوري بهتره . هم سؤالي مطرح نميشه كه بي پاسخ بمونه و هم كسي زير سؤال نمي ره كه به تيرج قباش برنخوره . آره اينجوري بهتره ، مثل يه پسر خوب ! نه ؟!

-         چقدر قر مي زني . آنقدر سؤال سؤال كردي كه ، آخرش هم با سؤال جملت رو تموم كردي . اصلاً ببينم مگه چه سؤالي داري يا از كي سؤال داري كه........

"I have no questions."

I wanted to ask! I ask, but no! I do not question. Do not ask nothing. Aynjvry might be better. I'm sure! I'm telling the truth Aynjvry. I did not ask me and I accepted that Aynjvry. I do not ask, do not! I'm very same question, but first you must ask when I do not know of. Second, what should I ask the same question asked respondents to question me and I think the bigger challenge. But no, I do not Mygm. If you ask me Ndary question? I really think that way are Pychvnm Knn no question. Aynjvry better. I think that question unanswered Bmvnh and I do not question that Tyrj Qbash Brnkhvrh RA. Aynjvry I'm such a good boy! Do not!

- How a woman is given. Did they ask that question, i did not end with a question Jmlt. I see what questions I asked who was there or that


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, ] [ 21:56 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

هر حادثه ای را دلیلی برای مصلحت خود بدانیم.

نگران فردا نباش ، فردا به قدر کافی نگرانی های خود را دارد.لزومی ندارد بر مشکلات هر روز بیفزایی!

آنگاه که همه به دنبال چشمانی زیبا هستند تو به دنبال نگاهی زیبا باش . 

اگر فکر کنید کاری با موفقیت توأم است نیرویی در این جهت ایجاد می گردد و نتیجه مثبت خواهد شد. 

برای کوبیدن یک حقیقت ، خوب به آن حمله مکن ، بد از آن دفاع کن .

در ادامه توصیه می کنیم جملات تاکیدی زیر را هر روز در ساعاتی مشخص با باور و یقین تکرار کنید.




موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 13:41 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

زندگی یعنی چه؟  

 

  شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 13:32 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

آدم بزرگا

                       یادم اون قدیما ، اون روزهایی که یه جورای دیگه مردم فکر میکردن ، یعنی اون روزها که ارزشها یه جور دیگه بود ، یه رنگ دیگه ای داشت ، مردی و مردانگی یه رسم بود ، اون موقعی که باورها یه شکل و شمایل دیگه ای داشت ، یادم اون روزها زندگی هام یه شکل دیگه بودن ، خواستن ها ، خواستنهای حقیقی بودند و خواسته ها یه خواسته های واقعی . برای کارها یه معیارهای درستی بود و دلایل انجام کارها مثل سند منگوله دار سربی دنبالش . فکر میکنیم کسی کاری رو بی دلیل انجام نمی داد و اگر کاری می بایست انجام بشه حتما باید دلایل قرص محکمی براش میداشتی و بقولی محکمه پسند . البته اون روزها خیلی چیزهای دیگه هم فرق میکرد که...

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 23 دی 1390برچسب:, ] [ 12:9 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

...... ما به تو دادیم ، ندادیم ؟ نه اینکه دادیم ، باید می دادیم ، نه . خواستیم تا بدهیم . و تو چه کردی ؟ ما اگر دادیم از خودمان دادیم . دادیم تا ببینی ، دادیم تا بشنوی ، دادیم تا بفهمی ، دادیم تا ...... و تو چه کردی ؟ بهترین را دادیم ، ندادیم ؟ بیشترین را دادیم ، ندادیم ؟ و تو چه کردی ؟ اگر دادیم ، دادیم که بهتر شوی ، شدی ؟ دادیم که بزرگتر شوی ، شدی ؟ دادیم که با ما شوی ، شدی ؟ دادیم که همانکه خواسته بودیم شوی ، شدی ؟ ما دادیم که ما شوی ، شدی ؟ ما دادیم که ما بینی ، نه خود . ما دادیم که از ما بینی ، نه از خود ....

...... We love, we did? It did not, we should not. We wanted to. What did you? We ourselves if we did. Until we see, we have to hear, as we see, we have to ...... What did you? The best, we did? Most of them, we did? What did you? If we, we better show, look? We show that the larger, would? We did the show, look? We were told that Hmankh show, look? We show that we did, would? We expected that we did not own. We expected that we would not of itself ....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 16 دی 1390برچسب:, ] [ 23:22 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 16 دی 1390برچسب:, ] [ 17:37 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

 

خدایم!

اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهی از

شعله های آن مرا رهایی دهی، همان بهتر که در آن شعله ها مرا

بسوزانی و اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا به بهشت

فراخوانی و در آن جای دهی ؛ درهای بهشت را برویم بسته نگهدار ،

ولی اگر برای خاطر تو به سویت می آیم

خدایم!

مرا از خودت مران . تو گرانبهاترین دارایی من در این دنیا هستی ،

بگذار تا ابد در کنارت لانه کنم.

 

Khdaym

On the other hand, if you want to get that save me from hell

I can escape the flames, the better the flame me

On the other hand, if you Bsvzany bring me to heaven

Instead of calling in the week, we closed the doors of heaven

But if you remember to come Svyt

Khdaym

Mran me of you. In this world you're my most treasured possessions

Let're forever in my nest


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 16 دی 1390برچسب:, ] [ 14:2 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

 

  یه نفر براي بازديد ميره به يه بيمارستان رواني .

 

اول مردي رو ميبينه که يه گوشه اي نشسته، غم از چهرش ميباره،به ديوار تکيه داده و هرچند دقيقه آروم سرشو به ديوار ميزنه و با هر ضربه اي،زير لب ميگه: ليلا… ليلا… ليلا…ليلا… ليلا…ليلا…
مرد بازديدکننده ميپرسه اين آدم چشه؟ ميگن يه دختري رو ميخواسته به اسم “ليلا”که بهش ندادن، اينم به اين روز افتاده…
مرد و همراهاش به طبقه بالا ميرن.
مردي رو ميبينه که توي يه جايي شبيه به قفس به غل و زنجير بستنش و در حاليکه سعي ميکنه زنجيرها رو پاره کنه،با خشم و غضب فرياد ميزنه: ليلا… ليلا… ليلا… ليلا… ليلا… ليلا… ليلا…
بازديدکننده با تعجب ميپرسه اين چشه؟!!!!
ميگن اون دختري رو که به اون يکي ندادن، دادن به اين

  
I was going to visit a mental hospital
The first man who sees me sitting in a corner, Chhrsh Mybarh of sorrow, leaning on the wall and the wall Myznh minute shampoo slowly and with each blow, the lips says: L. ... L. ... L. ... L. ... L. ... L
Myprs·h's wrong with this guy he visits? Mygn girl I wanted to name "Layla" is not it, to this day has already
Hmrahash man to go upstairs
The man sees my face like a cage where the Bstnsh shackles and chains while trying Myknh I'm torn with anger and cries Myznh: L. ... L. ... L. ... L. ... L. ... L. ... L
Surprise visits Myprs·h's wrong with this
That one girl that I do not Mygn, to


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 16 دی 1390برچسب:, ] [ 13:40 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

جنون       

    امروز یه روز دیگه از روزهای خدا بود ، روز خیلی جالبی بود . گفتم جالب ؟ نه بهتر بگم روز سختی بود . یه روز سخت که جنون توش یه جورایی حرف اول رو میزد که اگر خدایی نخواسته قرار بود حرف آخر رو هم بزنه ، چی میشد ؟! نمی دونم . نمی خوام اصلا بهش فکر کنم . شاید تا امروز نقش جنون رو تو زندگیم انقدر آشکارا ندیده بودم . از این ور و اون ور حرفش رو شنیده بودم اما شنیدن کی بود مانند دیدن . از یه اتفاق شروع شد ، یه سهل انگاری . فکر میکنم این برای همه دیوانگی های دیگه هم مصداق داشته باشه . آره از یه سهل انگاری . بابا !!! چند بار گفتم....

Insanity

     Today's the day I was in the days of Allah, the day was very interesting. I find interesting? It was hard not to like day. A hard day of that madness, I would really like Jvrayy first letter had asked God that if I did the last word, what

Was! I do not know. I do not think at all. Perhaps it's madness in my life I had seen so clearly. Overview of This and That

I heard around him, but I would like to hear. I was there from the start, it's negligence. I think it's crazy to think I had the same applies. Yeah, from my negligence. Baba! I said many times


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 16 دی 1390برچسب:, ] [ 13:16 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

شماتت !      

بگذار شماتتمان کنند ، بگذار سرزنشمان کنند ، بگذار تا هر آنچه که می خواهند بگویند و هر آنچه می توانند بر ما برانند . باکی نیست . بیم و هراسی نیست . مگر آفتاب خفاشها نمی تابد ؟ مگر رودهای جاری از بیم سد ، نمی رود ؟ مگر که راه از درازی و خستگی می ماند ؟ باکی نیست . بیم و هراسی نیست . ما نه آفتابیم که نتابیم ، نه رودیم که نرویم ، نه راه که باز مانیم . بگذار شماتتمان کنند ، بگذار سرزنشمان کنند . بی شک ما خواهیم رفت . همچون بسیاری رفتگان ، نه ماندگان از بیم رفتن . قرار ما بر ماندن نبود . ما نیامده بودیم که بمانیم . آمده بودیم که برویم . آمده بودیم که نمانیم . حال بگذار شماتتمان کنند . بگذار سرزنشمان کنند .....

 

! Taunt

Shmattman let them do Srznshman let, let to say whatever they want and what we can drive on. Not banking. Do not panic. But the sun never shines bats? But the intestinal barrier of fear, is not? But that remains of a long and tired? Not banking. Do not panic. We Ntabym Ftabym that neither the rhodium Nrvym not stay that way. Let Shmattman, they should let Srznshman. No doubt we will. Like many departed, not absence of fear to go. We did not stay put. We did not come to stay. We were given the go. We found that Nmanym. Let them now Shmattman. Srznshman to let

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, ] [ 13:4 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


( آدما با هم فرق دارند )

                آدما با هم فرق دارند ! اینکه فرق دارند نه از نظر قد و وزن و قیافه و رنگ پوست و نمیدونم اینجور چیزاست ، نه  ! فرق دارند از نوع نگاهشون فرق دارند از نوع افکارشون ، نه اینکه اونایی که اول گفتم فرق نیست هست اما اونا فرقهای ارزشی نیست و فرقهایی نیست که سنجشی برای ارزش گذاری باشه . اما موضوع اینه که همین فرقها هم نمیتونه براشون عامل اعتبار باشه یا با اونا بشه درجه بندیشون کرد . نه ! فقط اینکه با هم فرق دارند !

یه زمانی بود.......

(Love are different)

                 Love are different! They differ only in terms of height and weight and shape and color and I like Chyzast, no! Are different types of Afkarshvn Ngahshvn are different, but they do not Avnayy that is different from said first Frqhayy denominational value and that value is to machinery. But you can not have the same ethnic or if they have valid operating Brashvn Bndyshvn's degree. No! They are just different!
      .......It was when


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 3 دی 1390برچسب:, ] [ 22:20 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

تو قصه نخوانده فردای دیگری 

فصلی نخوانده

نوشته ، از باب دیگری 

تو منتهی دلی 

دل نه دلبری 

افسانه رسیدن آدم به محشری 

تو اسم خاص گریختن ز بی کسی 

تو خود کسی ، کس عالم ز بی کسی

I read story after another

Read chapter

Thanks, Bob, another

My heart leads

I do not coquetry

One of the legendary doom

If you fly without a noun

Its just someone else's world, someone you


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 دی 1390برچسب:, ] [ 22:8 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

 

خدای من !

 

  به من بگو ! اینجایی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من ؟!!

 

! My God

  ?!! Tell me! Aynjayy am honored that I or my fault

 

 ----------------------------

با کسی‌ نباش که از بی‌ کسی‌ اش می‌‌نالد

 

با کسی‌ باش که در جمعِ کسان تو را می‌خواهد

 Do not complain about someone who was one of the

I gather that someone who wants you


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 دی 1390برچسب:, ] [ 21:47 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 دی 1390برچسب:, ] [ 21:44 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

( يه كيسه آرد )


خيلي وقته كه مي خوام حرف بزنم ، اما هر چي سعي ميكنم نميدونم چه جوري ! نه اينكه نميدونم چي ميخوام بگم ! نه ، ميدونم . اما نميتونم راهي برا گفتنش پيدا كنم . راستش تا قبل از اين فكر ميكردم حسابي تو حرف زدن واردم حتي در حد بوندس ليگا شايدم بيشتر اما حالا چي شده كه اينجا كم آوردم ، نميدونم . البته يكي از دلايلي كه برا خودمه اينكه خيلي دوست دارم حرفايي كه ميزنم همش راست باشه و اصلا دروغ توش نيارم و همين علت هم كافي كه بعضي وقتها حرف زدن آدما هم مثل بغض تو گلو شون ميمونه . خدا كنه تا حالا برات پيش نيومده باشه كه بغض راه گلوتو بگيره . خيلي سخته درست مثل حالا كه مي خوام حرف بزنم ، اما ....

 

(A bag of flour)

That I speak too long, but I know what I'm trying! I need not say what! No, Mydvnm. But I can not find a way to say. I think before I speak my account Vardm maybe even more in the Bundesliga but now here's what that little thing, really. Of course one of the reasons for the Khvdmh Hrfayy love that I'm right and I do not really lie, and why not Nyarm sometimes talk like hatred I love Sean cerebellums throat. I want to do that for you before God Nyvmdh Glvtv going the way of hatred. Now that I like very hard to speak, but


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ جمعه 25 آذر 1390برچسب:, ] [ 1:4 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

تا کنون به این مطلب اندیشیده اید که چگونه میشد اگر یک روز زندگی بدون زبان را تجربه میکردیم ؟

اگر قادر به تکلم نبودیم چه میشد ؟

آیا اطرافیانمان از نداشتن زبان تکلم ما ، خوشحال میشدند ؟

و یا بسیاری از شنیدنیهای ما محروم میگشتند ؟

شما چه میگویید ؟

بزودی با هم ، یک روز بدون زبان ، را تجربه خواهیم نمود و ................

 

?Have you ever thought how it would if you were to experience a life without language

?What did not you speak

?We do not speak the language of those around you, being happy

?Or deprived of many of our Shnydnyhay Mygshtnd

?What say you

Coming together, a day without speaking , and will experience



موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 23:8 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

«  پرواز  »


            تصورشم نمیشه کرد! ازاینجا انقدرهمه چیزرو قشنگ بشه دید ، انقدرزیبا ، اینجا ستاره ها رو بهتر میشه  دید  ، درخشنده تر، خیلی قشنگن ، تا حالا انقدر زیبایی رو با هم  یه جا  ندیده  بودم  آسمون آبی از اون آبی هایی که  تو نقاشیهای  بچگیمون بود خیلی قشنگه ، واقعاً قشنگه  یه موقع احساس میکنم که آسمون همون دریاست ، دریا که بود زیر پام بود ، آسمون که شد  بالای سرم  یه موقعی دعا میکردم زودتر بزرگ بشم تا بتونم ستاره های آسمون رو بچینم ، یکی برا بابام ، یکی برا مامانم ، یکی برا داداش بزرگه و یکی هم اختصاصی برا آبجی کوچیکه و یکی هم برا ....... وایسا ببینم تو که همه ستاره ها رو داری برای این و اون میچینی پس ستاره من کو ؟ نکنه من اصلا ستاره ای ندارم ؟

 

"Flight"


             Tsvrshm will not! I see myself here Chyzrv Anqdrhmh, Anqdrzyba, out here I can see better, more radiant, very Qshngn, ever since I saw it was so beautiful with blue sky blue of my paintings that I was Bchgymvn very beautiful, really beautiful when the sky I feel the same sea, the sea was under the Palm, the sky was over my head when I pray to get ahead of the big stars in the sky I want Bchynm, one for dad, one for mom, one for big brother and one for specific time and one for small Bjy ....... Stop when you see all the stars have to do this and I love it Mychyny the stars? I'm just a star


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 22:5 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]

اجازه !!


              خیلی سخت بود . هر موقع میخواستم چیزی بگم ، چیزی بخوام ، حرفی بزنم ، اظهار نظری بکنم و خلاصه میخواستم بگم بابا منم هستم ، بخدا منم حرفایی برای گفتن دارم . یه صدای درشت میگفت : باید اول اجازه بگیری ! میگه به تو یاد ندادن تو حرف دیگران ندویی ؟ و بدون اجازه حرف نزنی ؟ یه موقع هایی هم میگفتن : عزیزم ! باید اول اجازه بگیری بعد اگه اجازه دادن اون موقع با رعایت ادب و احترام حرفتو بزن . این دومی رو مادرم میگفت . روحش شاد . صد البته این دومی برام خیلی شیرین تر و دلپسند تر بود . راستش منم یاد گرفتم و همیشه اول اجازه میگرفتم . بابا اجازه است منم یه چیزی بگم ؟ مامان اجازه است ..... ؟  یه ذره بزرگتر شدم و رفتم مدرسه
.........

Allowed

               It was very difficult. Whenever I say something, anything Bkhvam, say me, say I wanted to summarize my statement and I am really Hrfayy I have to say. A coarse voice said to be the first Bgyry! I do not remember talking to you Ndvyy others? Nzny without permission letter? When I have time Mygftn: Baby! First let me be Bgyry after allowing him time to observe what Hrftv courtesy and respect. The latter I would tell my mother. God bless his soul. The latter of course I was much sweeter and more delightful. I learned and I would always let the first. It has allowed me to say something? Mom is allowed ..... ? I got a bit older and I went to school
.........l
 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:12 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:11 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, ] [ 9:5 ] [ یوسف مشهدی فراهانی ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یوسف مشهدی فراهانی و آدرس parvaz1404.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

خطاطي نستعليق آنلاين

Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی
ایران رمان