یوسف مشهدی فراهانی yosef mashhadi farahani
|
اينجوري مثل مار به خودت مي پيچي ؟ - سؤال ! كه نه ! گفتم كه نه از كسي سؤال دارم ! نه اصلاً سؤالي دارم كه از كيش مطرح باشه ! شماه چه جوري متوجه شدي كه من سؤال دارم يا از كي سؤال دارم ؟ - سؤال كه داري . به قول خودت يه عالمه هم سؤال داري . اما از كي بهتره خودت بگي ؟ - تو رو خدا شر درست نكن . تاره دارم سرمشقايي كه بهم دادن انجام ميدم . تازه دارم ياد مي گيرم كه من اصلاً هيچ سؤالي ندارم . تازه بر فرضم كه داشتم بايد از تو بپرسم ؟ - نه از من . اول بايد بدونيم سؤالي داري يا نه ؟ بعد اگر سؤال داشتي تازه بايد بررسي كنيم ببينيم در چه زمينه اي و مربوط به كي ميشه تا از اون بپرسيم ؛ مگه نه ؟ - گل بود به سبزه نيز آراسته شد . من تازه دارم ياد مي گيرم كه براي يه زندگي شاد و داشتن يه دنيا لحظات شادتر ، بهتره اصلا سوال نداشته باشي و شما داري كالبد شكافي مي كني كه سوال و موضوع سوال و .... پس معلومه تو تير تركش سوال پرسيدن رو نخوردي ، نه ؟ - آخه مگه سوال پرسيدن عيبي داره ؟ - نه عيب نداره ، جرمه . اينو نمي دونستي ؟ - براي چي جرمه ؟ خوب آدم چيزي رو كه نمي دونه و يا براش علامت سواله خوب بايد از اهلش بپرسه . مگه اينجور نيست ؟ - اولاً كه اگر چيزي رو كه نمي دوني ، بايد بدوني كه حتماً لازمه كه ندوني و ديگري كه ميدونه كفايت مي كنه . ثانياً چه جرأتي داري هم سوال داري و هم ميخواي بري از اهلش بپرسي . فكر مي كنم يه مقدار از مرحله ... حالا تو بگو اينجور نيست ؟ - چقدر مي پيچوني ! يه مطلب ساده است من سوال دارم ، مي پرسم . اتفاقي مي افته ؟ - اميدوارم همينجور كه تو ميگي باشده . اونموقع منم با فراغ بال صندوقچه دلم رو باز مي كردم و يه عالمه سوالهايي كه توش بايگاني كردم رو مي پرسيدم . البته حتماً از اهلش . چقدر خوب مي شد . اهلش هم يكي يكي اونا رو جواب مي داد و واي خداي من چه عالي مي شد . بريده باد زبان و شكسته باد قلم و بسته باد دهان همچون تويي كه مرا اينچنين اغوا كرده تا به ورطه تباهي افكند . با خويشتن خويش برآيم بر خويش خويش بپيچم و دراين كارزار بازنده اي نماند جز من ( شاكسپير) اينجوري گفتم تا دوستم فكر كنه همه اين حرفايي كه زديم يه نمايش بود و گرنه اگر فكر كنه جدي بود بدا به حالمون . من كه فكر نمي كنم بتونم در برابر فريادهاي اعتراضي طاقت بيارم كه : حروم كردي اونهمه زحمتهاي منو اونهمه سرمشقهايي كه بهت داده بودم و بعد يه عالمه جملات تهديد آميز كه اگر اينجوري باشه ال مي كنم و بل مي كنم . تو مي توني ؟ - جوري حرف مي زني كه به نظر مياد يه زندوني در بند ديو اسيري . آره ؟ - نه زندونيم و نه در بند ديو اسيرم . فقط يه آدمم كه براي زندگي بهتر يه عالمه سوال داره كه حق نداره بپرسه . حق داره ؟ - آخه چه جور سوالي كه حق نداره بپرسه ؟ - سوالهام راجع به وضعيت آب و هوا نيست و راستش نرخ سكه و ارز رو هم نمي خوام بدونم . به مرغ همسايه هم كه غاز هست يا نه هيچ علاقه اي به دونستنش ندارم . تازه اگرهم بعضي سوالهاي كليشه اي رو بپرسم بهم جايزه هم ميدن مثل اينكه از توحيد و نبوت تا همينجاش . بهم جايزه هم ممكنه بدن و سوال راجع به كهكشان راه شيري و يا ستاره دنباله دار كه بالأخره اين ستاره دنباله داره يا نداره و اگر داره دنباله اش چقدره ؟ - خوب مگه سوالهاي تو غير از اينهاست ؟ - سوالهاي من يك كم متفاوت تره . مثلاً اينكه چرا من ؟ چرا اينجوري ؟ چرا اينطور شد ؟ چرا بايد اينطور باشده ؟ چرا من نبايد بدونم ؟ مگه من نامحرمم ؟ اگر به من مربوط نيست پس چرا مستقيماً روي من و افكار من و زندگي من تأثير مي ذاره ؟ آره سوالهاي من اينجوريه كه اگه خطوط تعريف شده است ، چرا بعضي ها از اون عبور مي كنن ؟ اگه حريمها تعيين شده است ، چرا بعضي ها اون رو مي شكنند ؟ اگر روزش تقسيم شده است ، چرا برا بدست آوردنش اينهمه ...؟ اگر دوام و قوام زندگي به يكرنگيه ، چرا اينهمه دورنگي و اگر به يكدلي چرا اينهمه چند دلي ؟ اگر صداقت راه نجات ، چرا دروغ ؟ و اگر آدما عاشق ميشن كه بهتر زندگي كنن پس چرا رسم عاشق كشي ؟ و اگر عاشقها آدم ميشن كه فقط در پرتو معشوقشون زندگي كنن ؛ پس چرا خورشيد زندگيشون از ذره اي پرتوافكني دريغ مي كنه ؟ - بگو اما اين سوالها يكم .... ؟ - يكم چي ؟ - يكم ... ؟ - بذار كمكت كنم ، يكم بي ربطه ؟ نه يكم قلقلك ميده ؟ آره همين جوره ؟ يكم قل قلك مي ده ؛ حالا اگه آماده اي بريم سراغ اهلش ؟ - نه نه نه از اينجا به بعدش رو من نيستم . - از اولش هم ميدونستم . ديدي چه زود سوالهاي خودت هم تمام شده . مثل اينكه ديگه سوالي نداري ؛ نه ؟ - سوال كه ندارم هيچ ؛ ميخوام از سرمشقاي تو استفاده كنم . " هيچ سوالي ندارم . لحظاتي كه بي سوال سپري ميشده شيرين تره ." نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |